دنبال چه میگردی ...(اسرار نهان)
تقسیم احساس
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید:در اینجا میخواهم از همه چیز بنویسم از احساسهایم از درد هایم .از بی مهری دیگران .از تنها وجود محض (خدایم )بیشتر میخواهم از خدا حرف بزنم واو رابا اسم نه...بلکه با مصمایش توصیف کنم خیلی ها خدایشان ذهنیست وفقط کلمه خدا را میشناسند من میخواهم از حافظ از مولانا بنویسم آنها خدا را به درستی شناخته بودند

پيوندها
دانلود آهنگ آذری و ترکی
سیب سبز (بافتنی و کار دستی )
وبلاگ دختر نازم (الای)
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی ما و آدرس elza.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 49
بازدید کل : 21213
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
عاطفه

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 8 / 3 / 1392برچسب:کمال محض, :: 18:30 :: نويسنده : عاطفه

یک درام نویس ایتالیایی به نام گورتی عبارتی نغز دارد که در این جا برایتان مینویسم

 

چنانچه قطره ای آب از آبی که در حیات است کم  بود .کل هستی احساس تشنگی میکرد.منظورش این است که نه تنها یک قطره کوچک آب جدا نیست.بلکه تمامی هستی محتاج کوچک ترین قطره آب است تا تشنگی اش را مرتفع سازد...

 

هستی هم اینگونه است کاملا" کامل است .هیچ چیزی را نمیتوان از آن کم کرد وذره ای هم نمیتوان به آن افزود .هر چه هست کامل است .وقتی ذهن شما به این حالت برسد .وقتی کمال هستی را تجربه کنید.وقتی احساس کنید هیچ چیز بهتر از این که هست نمیتوانسته باشد.. وقتی که با تمامی قلبتان بگوئید (این کمال واقعی است)آن وقت خداوند به در خانه شما می آید. ودر ان لحظه براهما ...براهما که در هستی نهان ونهفته است وبراهماکه بالاترین هستی است .براهما که بالاترین آگاهیست. میآید وبر درتان میکوبد. از آن روز شما در آرامش واهید بود.از آن به بعد مهمان همواره بر در خانه تان ایستاده است

 
شنبه 23 / 2 / 1392برچسب:, :: 23:43 :: نويسنده : عاطفه

نه شادی ونه رنج دائما" پا بر جا  باقی نمی ماند

مرتبا حالتی جایش را به حالتی دیگر میدهد.اگر این را کاملا"درک کنید.وقتی رنج شما را فرا میگیرد مشوش ومضطرب نخواهید شد...چون میدانید که در مدت کوتاهی همه چیز عوض خواهد شد.همینطور وقتی که شاد هستید.خیلی هیجان زده نخواهید شد.وبه شادی به چشم یک پدیده گذرا نگاه خواهید کرد. چون میدانید.که در زمان کوتاهی  همه چیز دو باره تغییر می یابد...

پر تهی میشود

وتهی سرشار (پر)

 

راه گریزی نیست این قانون جاودانی حیاط است .جوان پیر میشود و زنده می میرد. فرد موفق شکست میخورد...آنکه به دست میآورد از دست میدهد.کسی هم که به قله رسیده .به قعر دره سقوط میکند

تهی سرشار هر دو گم...

این است تجربه...

پس باید به مرحله ای برسید که نه پر باشید ونه تهی...تنها در این صورت است که رها میشوید رهایی ...شعف غایی ست

آن وقت تفاوتها از بین میروند.برتری وفضیلتی  وجود نخواهد داشت...

آیا میتوانید به جایی برسید که نه  احساس  پر بودن بکنید ونه احساس تهی بودن.جایی که نتوانید بگویید که اندوهگین هستید یا شاد.حالتی که درآن ندانید آرام هستید یا نا آرام.حالتی که نتوانید بگویید زنده اید یا مرده؟ هر که به میانه این دو حالت دست یابد .بدون تشویش ودغدغه در میان تضاد ها باقی خواهد ماند...

 

این تجربه (خود ) است .ما بقی تجربه ها همگی تجربه ذهن هستند که همیشه دروغ گوست

ذهن در دوئیت و دوگانگی زندگی میکند بین دو قطب مخالف در نوسان است از یک نهایت به نهایتی دیگر .ذهن یا شاد است یا اندوهگین .یا راضی است یا ناراضی یا شکست خورده است یایا پیروز . هرگز در وسط نمی ایستد .درست مثل پاندول ساعت بین دو نهایت در نوسان است...

 

همانطور که وقتی وقتی پاندول در وسطاز حرکت باز ایستد ساعت از کار میافتد...شما هم اگر در وسط توقف کنید.ساعت ذهنتان از کار خواهد افتاد و از آن به بعد دیگر زمان برای شما وجود نخواهدداشت  .از آن لحظه به بعد دیگر مرگ وزندگی برای شما مطرح نخواهد شد  هیچ چیز با وسط در تضاد نیست . برای همین بودا راهش را (راه میانه )نام نهاده است .وقتی به وسط برسید  به همه چیز دست یافته اید...

 
دو شنبه 21 / 2 / 1392برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : عاطفه

1-سه نوع ملاقات ودیدار داریم بین انسانها

-اولی: اولی بین دو انسان ناآگاه ... بین دو انسان ناآگاه به معرفت و روشن نشده؟؟؟وقتی آن دو با هم ملاقات میکنند بحث زیادی بین آنه صورت میگیرد.حرف.حرف.حرف. باز هم حرف بیشتر بدون هیچ نتیجه ای فقط گپ زدنی است که ممکن است ساعتها ادامه داشته باشد

 

-دومین نوع ملاقات بین انسانها:دومین نوع ملاقات...دیدار بین دو انسان روشن شده به معرفت وآدمیت است...بین این دو هیچ گفتگویی نیست سکوت کامل حکم فرماست.خلا"بین آن دو جریان دارد.گویی که هر کدام در یک ساحل رود ایستا ده تند وجریان رود خلائی است که بین این دو جریان دارد...نه حرکتی ...نه صدایی...نه حرفی...

 

سومین نوع ملاقات بین انسانها

-دیدار بین یک انسان روشن نشده ویک انسان روشن شده...وقتی دو نفر روشن نشده با هم مینشینند گفتگوی زیادی بین این دو صورت میگیردولی هیچ محتوایی ندارد در ملاقات دو روشن شده محتول هست ولی گفتگویی در کار نیست ... وآنچه که در دیدار نوع سوم. بین یک روشن شده ونشده  رخ میدهد این است که روشن نشده حرف میزند وحرف میزند وحرف میزند در حالی که انسان روشن شده سکوت میکند وگوش میکند...

پس بیایید تا حرفی زیبا وبه درد بخور نداریم همچنان سکوت کنیم سکوت ضرری به انسان نمیرساند ولی گاهی حرف زئن انسان را دچار درد سر میکند به طوری که گاهی بعضی ها آنقدر حرف میزنند که عاقبت سوتی میدهند وحتی خودشان آخر سر اعتراف میکنند که خیلی حرف زده اند ...

 
یک شنبه 20 / 2 / 1392برچسب:, :: 14:50 :: نويسنده : عاطفه

هرچقدر در درون دیگری رخنه کنید.باز هم هرگز نخواهید توانست روح اش را لمس کنید...سفر شما چرخشی است بر روی مدارخارجی روح او...

اگر میخواهید با اقیانو س را آب می افتد در آن حل میشود وبا آن یکی میشود حتی وقتی عشق بازی میکنید باز هم قادر نیستیدبه درونی ترین عمق طرف مقابل دست پیدا کنید مشکل اصلی بین عشاق این است که فکر میکنند که خیلی به هم نزدیک شده اند ولی تجربه ثابت کرده که همواره از هم دورند هرجه نزدیکتر ونزدیکتر میشوند میبینند نردیکی واقعی غیر ممکن است...بین دونفر همواره فاصله ای میماند برای همین است که عشق به دیگری هرگز رضایت کامل همراه ندارد

عشق فقط وقتی کامروایی کامل همراه دارد که برای خداوند پایه گذاری شود.آنجا خدا تویی  کس دیگری نیست تو او هستی و او توست!!

آنجا فاصله کاملا از بین میروداین فجربه اسمش معرفت است...این فجربه را فقط خود فرد میتواند داشته باشد.خود شناسی تنها دانش است .باقی همه اطلاعات است .معرفت وخودشناسی ان دانشی است که هر فرد خودش به تنهایی آن را مزه میکند.واین بدون تجربه شخصی غیر قابل دست یافتن است...

    بقیه در پست بعدی

 
جمعه 17 / 2 / 1392برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : عاطفه

کبیر بزرگ میگوید: تنها کسی که سرش .نفسش .وافکارش را میدهر زیر باران ابرهای عشق خیس میشود.روح خیس میشود وجنگل درونتان سبز

-در هنگام مرگ خواهید فهمید که زندگی تان را تباه کرده اید.اگر بر لبهایتان ذکر خدا نباشد. واگر قلبهایتان لبریز از عشق خداوند نگردد.همواره متاثر و ناکام خواهید ماند.شکست  خواهید خورد.آنوقت است که وقتی در را باز میکنید میبینید که ارابه او بارها وبارها سعی داشته استکه به معبد قلب شما برسد.جای پاهای او را روی پله هایتان خواهید دید او دربه کرات کوبیده است و هر بار شما علائم را چیزدیگری تعبیر کرده اید...به خود گفته اید(صدای غرش باد است)...(صدای وزش باد اشت) وتمام فرصت ها را یک به یک از دست دادهاید تمام اینها را در لحظه مرگتان تشخیص خواهید داد...

در لحظه مرگ ...خواهید خواهید دید که اطرافیان اشک میریزند. اندوهگین .مضطرب و پریشانند.ولی این نگرانی به دلیل مرگ نیست به خاطر این است که مردم تشخیص میدهند که زندگیشان را تباه کرده اند.فرصت داشته اند ولی همه را از دست داده اند!!!!

هرکس راز زندگی را در یافته است مرگ را نمیشناسد برای او مرگ شیرین تر از زندگیست مرگ را مکان آرامش می داند مکانی که جای استراحتی عمیق است در این دنیا تن خسته میشود .روح خسته میشود وقتی مرد راحت میشود وبه آرامش میرسد من هرگز از مرگ نمیترسم بلکه آرزویش رادارم ...شما میترسید چرا؟ ... برای اینکه در حال حاضر دارید زندگیتان را تلف میکنید زمان میگذرد هر روز به مرگ نزدیکتر ونزدیکتر میشوید هیچکس نمیتواند زمان را نگه دارد.مرگ به هیچکس رحم نمیکند هر قدر التماس کنیدنمیتوانید جلوی مرگتان را بگیرید نفستان را رها کنید همه را دوست داشته باشید بدی کسی را نخواهید انوقت ببینید زندگیتان چقدر عوض میشود...

 

                                بقیه در پست بعدی

 
چهار شنبه 15 / 2 / 1392برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : عاطفه

مناجات بی خود:

هر نیایشی که بکنید .هرچقدر تلاش کنید.با هر باور و اعتقاد مذهبی...عبادات شما به خدا نخواهد رسید...

تنها عبادتی که میتواند به او برسد عبادت عشق  است  .اگر عشق حضور  داشته باشد حتی لازم نیست عبادت کنید .در آن صورت حتی  وقتی حرف هم نزنید شنیده خواهد شد  بدون عشق هیچ عملی به او نخواهدرسید...

تنها یک راه برای دستیابی به عشق وجود دارد.کسی که عشق را میطلبد سرش را میدهد تا بدستش بیاورد...

هر که عشق را میخواهد باید بی خود شود. باید خودش را قربانی کند. بایستی غرورش . منیتش .بودنش .خود نمایی اش .نفس اش را قربانی کند.هرگز عشق در شما متولدنمیشود باید سر خود را از دست بدهید .چون تمام افکار پلید در آ ن سر شما طراحی شده وبه مرحله اجرا در می آید.

در این فدا کردن سر دو بعد وجود دارد.

1-اول نابود کردن و دور ریختن غرور ومنیت شماست.که جایگاهش در سر شما میباشد.برای همین است که همیشه توصیه میشودسرتان را بالا بگیرید.وقتی به کسی اهانت میکنید به او نشان میدهید که کسی هستید. واورا وادار میکنید سرش را خم کند. سر سمبول غرور و منیت است. به همین علت است که وقتی به کسی سر می سپرید.سرتان را  روی پا های او میگذارید.چرا سر؟؟؟

2- اعضای دیگری هم در بدن هست  ولی سر است که سمبول غرور  ومنیت است .و شما با نهادن سرتان  روی پا های مرادتان کاملا" خود را تسلیم و سر سپرده او می کنید. و برای همین است که وقتی عصبانی میشوید با لنگه کفش به سرش میکوبید وسر هم مترادف با نفس است .....آ نجا قلمرو اوست...

کبیر بزرگ میگوید:وقتی نفس ات را دادی فرقی نمیکند که شاه باشی یا گدا ..وسفید باشی یا سیاه...آنوقت است که میتوانی خودت را لبریز از عشق کنی.آنقد که پر شوی...

عشق را نمیتوانی در بازار بخری . ان وقت بین فقیر وغنی فرقی نخواهد بود.چون غنی وسع خرید آن راخواهد داشت وفقیر نه!!!

عشق را میتوان بدون هیچ مشگلی بدست آورد.دون هیچ بهایی برای بدست آوردن عشق پرداختنی  وجود ندارد. اصلا"

 

عشق های کشکی:فرد نفس پرست خودش رامرکز میداند. او میگوید "من " بایستی نجات یابد... ولو به بهای همه جهان... لازم باشد همه را نابود می کنم . وخودم را حفظ میکنم نفس مهاجم است برای همین است که وقتی یک نفس پرست عشقش را به کسی می نمایاند او را ویران میکند. او سعی در تخریب شخصیت دیگری دارد در اینگونه عشق های کاذب انسان های بیشماری فردیت خود را از دست داده اند برخی از مردان اینگونه هستند به خاطر نفس خودشان به زنان زور میگویند واراده هر کاری را از او میگیرند. در مواقعی هم برخی زنان اینگونه اند و به همسرانشان حکومت میکنند هیچکدام طفیل دیگری نیست هر دو انسانند هم مرد وهم زن ...هر دو باید در کنار یکدیگر باشند نه در مقابل هم ...

 

 

شما  همه اکثرا" معترفید که عاشق همسرتان هستید.ولی تمامی تلاش تان درجهت به  مهار در آوردن و به مهمیز کشیدن فردیت اوست شوهر سعی میکند فردیت زنش را منهدم کند.و آزادیش را از او بگیرد.وخویشتن خودش را نابود کند.او سعی میکند زنش را سایه خود کند. و او را تبدیل به چیزی کند که هر وقت هر نوع استفاده ای میخواهد از او بکند. بدون میل خودش.

بدون هیچ آزادی و اختیاری.بدون مقاومت در برابر خواسته های او...و زن هم تلاش میکندکه عینا همین کار را بکند.هر یک به روش خود به این بازی سیاست مدارانه  ادامه میدهند... در تمام مدت زن سعی میکند که شوهرش را به یک برده .زن ذلیل تبدیل کند...به خاطر همین است که کشمکش های خانوادگی را پایانی نیست جنگی بزرگتر و طولانی تر از دعوای زن وشوهر وجود ندارد... این یک جنگ ابدی است کودکان هم از بزرگتر ها اینگونه یاد میگیرند...

 

 

 

 

 
سه شنبه 15 / 2 / 1392برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : عاطفه

                        ای کاش میخواندید ومی فهمیدید

                       علت این همه مردن چیست؟؟؟؟؟؟؟

بهتر است فقط یک بار بمیرید.وتمامی رشته های اتصال را یکباره وبرای همیشه پاره کنید.در حین زنده بودن یک بار بمیرید تا برای همیشه زنده شوید....دنبال خدا در زیارتگاه ها نگردید... ادامه را حتما بخوانید

 

 

 



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 13 / 2 / 1392برچسب:, :: 1:45 :: نويسنده : عاطفه

                            حتما بخوانید

یک انسان دارای امیال جنسی میتواند به رضایت برسد ولی یک عاشق نه؟؟؟



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 13 / 2 / 1392برچسب:, :: 1:1 :: نويسنده : عاطفه

هر جا که عشق وجود داشته باشد.نفس سر فرود می آورد.چون با حضور عشق جایی برای نفس نخواهد ماند

اگر همسر شما زن خودخواهی باشدهرگز خودتان را به عنوان معبود او در اختیارش نمیگذارید-تسلیم خواهید شد

ولی با پدیده عشق نه زن ونه شوهر در کنار هم احساس ترس ومچاله شدن نمیکنند.در واقع آنها در مقابل خداوند عشق سر تسلیم فرود میآورند.هیچ یک در مقابلدیگری سر خم نمیکنند وتسلیم دیگری نمیشوند.بلکه هردو تسلیمند.میتوانیم بگوییم که آنها یکدیگر را سجده میکنند ویا میتوانید بگویید که آنها به یک خدای غیبی سجده میکنندکه در درون قلبها یشان نشسته است.انسانهایی که نفس دارند همان"نفس اماره" نمیتوانند عشق بورزند چون همراهان شیطانند وخدا در قلبهایشان نیست تا او را احساس کنند کسی که خدا رامیشناسد در خقیقت عشق را میشناسد رسیدن به عشق همان رسیدن به خداست .

 
پنج شنبه 12 / 2 / 1392برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : عاطفه

عشق در باغها نمیروید

عشق در بازار فروخته نمیشود

هر آنکو آنرا میطلبد.شاه یا گدا

سرش را میدهد تا بستاندش

چه بسیاری که کتاب های بزرگ را خواندند و مردند

هیچ یک هرگز نیاموختند.

دو حرف ونیم در عشق.

""باریک است راه عشق . هرگز "دو " را در آن جای نیست تا"من" بودم "خدا " نبود ...حالاکه "او" هست "من" نیستم

 

یعنی من همان منیت وخدا محال است در یکجا باشند کسانی که هم "من" دارند وهم میخواهند خدا را در درونشان داشته باشند دچار دوئی هستند کسی که منیت ونفس اماره داشته باشد خدا هرگز در قلب او نفوذ نمیکند مگر اینکه منیت رادر خود بکشد وخدا را در آ ن جای دهد چنانچه دو نفر در یک صندلی جا نمیشوند تا یکی بلند نشود دیگری نمیتواند بنشیند تا "من " شما از شما برنخیزد خدا در آن سکنی نمیکند.

 

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد